سیدحسین طباطبایی، عضو گروه حقوق بین الملل دانشگاه تربیت مدرس: بعد از قدرت نمایی ایران در منطقه، رفت و آمدهای پربازتاب وزیر خارجه ایران در عرصه بین المللی درست همزمان با تحریم شدنش توسط دولت ترامپ، صحبت های رئیس جمهور فرانسه و بعد از آن مواضع رئیس جمهور ایران، مجددا بحث مذاکره با ایالات متحده آمریکا داغ شده است. برخی معتقدند حل و فصل اختلافات با ایالات متحده آمریکا راه حل انحصاری رفع یا دست کم کاهش مشکلات ایران است و در مقابل برخی بیان می کنند بعد از فراز و فرودهای بسیار کارنامه برجام و بدعهدی آمریکا روشن تر از آن است که نیازی به مذاکره مجدد باشد. برخی می گویند تا آینده قابل مشاهده از دید ژئوپولیتیک، ایالات متحده ابرقدرت خواهد ماند پس ما ناگزیر از کاهش تنش با آن هستیم و در مقابل جواب شنیده می شود دلبستن به هر طریقی به خارج از مرزها آزموده را مجددا آزمودن و لاجرم خطاست. نگارنده معتقد است این جملات به خودی خود مشکلی ندارند و حتی می توان با بخشی از آنها همراه بود بویژه که دارای قیدهایی مثل “از دید ژئوپولتیک” یا “دلبستن” می باشند. اما نکته قابل تامل این است که با بیان یک قید درست (این را فرض گرفته ایم) معمولا یک نتیجه فراتر از قید گرفته می شود و آن این است که “تنها” راهِ نجات، انحصارا روشن کردن تکلیف با ایالات متحده و پایان بخشیدن به تنش ها با این قدرت جهانی در نظر گرفته شده و در مقابل پیشنهاد هر پیوند استراتژیک با هر قدرت جهانی دلبستن به خارج از مرزها تعبیر می شود. از نظر نگارنده آنچه در این میان مغفول می ماند فکر به راه حل های دیگر است که نه لزوما انحصاری هستند و نه لزوما مقابل هیچکدام از دو نظر بالا قرار میگرند بلکه می توانند به موازات هر کدام از نظرات مطرح شده و حتی مقدمه یا نتیجه آنها باشد. یکی از این راه حل ها تامل در پیوند استراتژیک با چین است. در همین راستا (تامل در تقویت ارتباطات با چین) طی سطور آینده تلاش کرده ام نقدی بر رویکر دسته اول داشته باشم (دسته ای که معتقدند حل و فصل اختلافات با ایالات متحده باید استراتژی “انحصاری” ایران باشد). در بیان این دسته بعضا طوری القا می شود که سیاست نزدیک شدن به چین در هر زمینه ای مساوی است با “توهم” محاسبه نکردن قدرت ایالات متحده. بگذارید صریح بیان کنم. نگارنده نه معتقد است چین قرار است جای ایالات متحده را بگیرد و نه ایالات متحده رو به سراشیبی است و قرار است دیگر قدرت درجه یک جهانی نباشد؛ به هیچ وجه. اما مسئله سیاست ما (ایران) در قبال تغییرات حال و آینده است. ایران در حال تبدیل شدن به یک قدرت منطقه ای است (شده است) بدین معنا که هیچ مسئله ای در منطقه بدون حضور ایران حل نمی شود. شاید بهترین شاهد مثال های چنین گزاره ای مسائل سوریه و یمن باشد. اما بازیگر دیگر منطقه ما در آینده بین این دو قدرت کدام است؟ ایالات متحده از ۲۰۱۶ به صادر کننده انرژی تبدیل شده است، قانون منع خام فروشی را لغو کرده است، بیش از یک دهه است مهمترین مسئله سیاست خارجی خود را چین و “جنگ تجاری” تعیین کرده است و در حال تمرکز نظامی بر اقیانوس آرام بجای خاورمیانه است. در مقابل چین اکثر پروژه های آفریقا را با قیمت بهتر بدست آورده، همچنان متقاضی ترین مصرف کننده انرژی در افق چند دهه ای است، و تقریبا تنها کشوری است که توانسته علیرغم کاهش واردات انرژی از ایران “بطور رسمی” و البته “تا اندازه ای” به تحریم های ایالات متحده بی توجهی کند. طراز تجاری بین چین و ایالات متحده به سمت چین سنگینی می کند و تقریبا تنها کشوری است که فشار اقتصادی اتخاذ شده علیه آن برای ایالات متحده توالی منفی معنا دار دارد. از طرف دیگر نمودار مصرف گرایی جهانی نشان می دهد در میان مدت و درازمدت اگر وضع محصولات چینی (خرده فروشی تا تکنولوژی های میانه مثل موبایل و خودرو) بهتر از ایالات متحده نباشد بدتر از آن نیست. اینها به معنای فروپاشی یا پوشالی بودن قدرت ایالات متحده نیست، بلکه بدین معناست که دست کم از وجهی، بازیگر آینده خاورمیانه (منطقه ما) بیش از آنکه آمریکا باشد چین است. نکته دیگر، وضعیت ماست، برگ برنده ما قدرت منطقه ای ما و دارا بودن منابع انرژی بویژه گاز است (آنچه در پیش بینی های جهانی در آینده وضع بهتری نسبت به نفت دارا خواهد بود)، این برگ برنده ما بویژه منابع گاز، نیاز چین اما رقیب بازار آمریکاست. بنابراین پیوند استراتژیک با چین به عنوان یکی از دو قدرت جهانی دست کم از نظر اقتصادی و نیازها و منافع، قابل دسترس تر می نماید. همچنین باید توجه داشت عرصه سیاست و استراتژی عرصه بایدها و نبایدها نیست، عرصه هست ها و نیست هاست. ایران به دلایل مختلف امکان پیوند با ایالات متحده را ندارد، این گزاره بدین معنا نیست که برای کاهش تنش و امتیاز گرفتن از ایالات متحده نباید تلاش کرد؛ برعکس همواره باید از دیپلماسی مطابق با منافع ملی نفع برد، اما در وضعیت فعلی اولا این امکان همکاری با چین است که فراهم است و می تواند از نیازهای این قدرت جهانی (ولو دومین یا سومین یا چهارمین قدرت، اتنخاب و تعیین معیار با شما) مطابق با منافع ملی استفاده شود و ثانیا و مهمتر آنکه برنامه ریزی برای کاهش تنش ها با ایالات متحده که حتما لازم است نباید این امر را به استراتژی انحصاری دولت فعلی یا آینده تبدیل کند. بنابراین نسخه تقویت ارتباط استراتژیک-اقتصادی با چین نه لزوما به معنای نفی قدرتمند بودن ایالات متحده است و نه منافاتی با تلاش برای کاهش تنش ها با غرب دارد، بلکه توجه به این واقعیت است که غرب (ایالات متحده و اروپای غربی) وضعیت سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۰ را ندارد نه به عنوان چشمه های “انحصاری” سرمایه گذاری و انتقال تکنولوژی بطور توامان و نه برای مصرف کننده ثابت بودن انرژی خاورمیانه. شرایط تغییر کرده است، چین هم توان سرمایه گذاری های کلان را دارد (توانی که در اروپا دیگر به اندازه سابق وجود ندارد)، و هم نیازمند انرژی است (آنچه ایالات متحده از آن بی نیاز شده است اگرچه نسبت به تحولات آن همچنان حساس باشد). بنابراین به نظر می رسد پیوند استراتژیک اقتصادی با چین که به دلیل نیازهای طرفین به یکدیگر (نیاز ایران به چین و نیاز چین به ایران) و پیشرفت های فنی دهه های اخیر ایران برای نظارت و کنترل، می تواند به قراردادهایی متعادل منجر شود، هم به خودی خود یک استراتژی قابل مطالعه بیشتر و تامل است و هم حتی برای تحریک غرب و ایالات متحده به کاهش تنش ها با ایران مفید است، بدین معنا که ایران همیشه و لزوما برای همه پروژه هایش منتظر غربی ها نخواهد ماند و اگر ایشان تمایلی به داشتن سهمی از این بازار بزرگ دارند می بایست در تعاملات با ایران جدی تر باشند.

برچسب ها :ناموجود