دبستان که رفتیم و آموزگار با همه ی مهربانی هایش دست مان را گرفت و آب را با همه نمناکی و زلالی اش در میان انگشتان کوچک مان بخش کرد و صدا کشید و نوشتیم.

آب! آب!

به تصویر آن و علامت تعجب آن بی تفاوت بودیم و ندانستیم مولف دانای کتاب از تعجب و علامت آن مراد و مقصودی داشته است در این کشور کم آب!

نوشتیم آب

الف را با آ کلاه دار نوشتیم تا یادمان باشد گول نخوریم و آب یواش يواش تمام نشود و آن وقت کلاهی سرمان برود که با تمام شدن آب، خود آب آب پاکی روی دست مان بریزد .

جماعت گویند نیمه خالی لیوان را ببین من می گویم عادت به بدبینی ندارم؛ اما اتفاقا نیمه خالی لیوان، نیمه خالی چاه را می بینم چون با این همه گرمای هوا و دود و ماشین دیگر برفی نمی بارد، کوهساران دیگر رخت سفید نمی پوشند.

گاهی باران چنان دیر می آید که نم نم اشک جاری می سازد و گاهی چنان تند می بارد که کس نمی داند آن مسافر چون آمد و چون رفت.

وقتی با گله و بز با ماشین و تراکتور و شخم سر کوه را بی آب می تراشیم و سیل مثل زنان فرزند مرده و شوی از دست داده صورت خاک را می تراشد آب کجا کرم کند و فرود آید که دیگر خانه وابخوانی ندارد!!! نه تنها فرو نمی شود اندوه دلی بهر درویشی در پایین دست فرو برده در آب بلکه می زاید غم و ناله بهر پیرزنی مانده در آبادی، که سیلاب همه گوسفندانش را برد و قصه گرگ آمد گرگ آمد به سیل آمد سیل آمد تغییر پیدا می کند.

اگر کمی دقت نکنیم آب تمام می شود عین آب خوردن. آن وقت حتی قصه های من هم آب در هاون کوبیدن هم نیست چون ابی بهر هاون کوبیدن نیست!

حالا که ایستایی را در بلندای کوهساران از یاد برده ایم و آب را گل کردیم حداقل این ته استکان مانده در ته چاه ها را تمام نکنیم.

با شیر و شلنگ بهر راندن پر کاهی آنرا تا بیرون حیاط و کوچه دنبال نکنیم.

با صدای بلند فریاد بزنیم

هاوار بکشیم، ایست آب نیست.

✍️محمد رستمی فعال فرهنگی و همیار طبیعت

برچسب ها :ناموجود