نه گرمای ۵۰ درجه تابستان و نه سرمای سوزان زمستان مانع رفتن شان نیست، جاده را که به تماشا می نشینی کاروان کاروان خیل عظیم عشاق را می بینی که سوی دیار عاشقان به کربلا می روند تا خود را به کشتی نجات بخش امام حسین (ع) برسانند و دل بیقرارشان در ساحل بین الحرمین آرام گیرد.

از شهر و دیار خود که راه می افتند گویی زمزمه شان نجوای عاشقان با حضرت دوست است که بار بندید همرهان این قافله عزم کرب و بلا دارد.

یادشان از رفقای شهر و آبادی آید آن هنگام که موسم جنگ بود و دوستانی که با نوحه با نوای کاروان بار بندید همرهان این قافله عزم کرب و بلا دارد… را زمزمه می کردند و از خاک رهیدند و به افلاک رسیدند.

به ایلام که می رسند گویی دنبال جا قدم های یار می گردند. یکی نگاهی به شرهانی اندازد و دیگری خاک معراج رفتگان و سکنی گزیدگان در افلاک را در چنگلوله جستجو می کند و آن یکی دنبال پلاکی خاک معطری آغشته به خون شهیدان در قلاویزان و کله قندی. تا مرز و پایانه چند قدمی بیش نمانده است.

پدران و مادرانشان رفته اند و خواهران و برادران مانده اند که زائر کربلایند.

برادرزاده ای هست که از عمو یک عکس دیده است و با خود نوحه حال و روز کاروان رفته سوی شام را زمزمه می کند که؛

وقتی آمد سر بابای غریبم دیدیم عمه با خاطرات پدرم جگرش سوخت عمو…

آری اینجا یک اقیانوس است که می خواهد خود را به کشتی نجات بخش کربلا برساند و سفینه نجات خویش را پیدا کند.

✍️ محمد رستمی

برچسب ها :ناموجود