وقتی به پایانه مرزی میرسی و خیالت از همه چیز راحت می شود که دیگر از این دنیای فانی سهم تو می شود یک کوله پشتی و گذرنامه و چند دینار عراقی دل را به کربلا می سپاری و نوحه های قدیمی حاج صادق آهنگران سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم.

موکب به موکب کنار جاده و التماس عراقی ها اشک هایت را سرازیر می کند. بهر این قصه عشق و عاشقی. آن جوان عراقی که در جلوی این آفتاب سوزان پرچمی بدست دارد و با آمدن ماشینی دیگری خود را جلو ون ها پرتاب می کند اگر جای دیگر توقف کرده باشی و راننده برود و میل به توقف نداشته باشد با دست به شیشه ماشین می زنند که از موکب آنها حداقل آبی، خرمایی بردارید. با خود می گویی این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست.

نانوایی های سیار را کنار جاده آورده اند یکی خمیر پخت می کند دیگری در تنور گویی این بساط پخت و پز یک لحظه در موکب ها قطع نمی شود. خدایا این جوانان در کدام مکتب درس دلدادگی آموخته اند.

این همه بزرگی و ميهمان نوازی از کجا می آید.

کربلا سفر به رسم عاشقی است.

هرچه خسته تر باشی گویی زائر تری که راه و رفتن امکانات سفر الان کجا و قافله رفته سوی شام کجا؟!

روی موکب ها و فرش ها خوابیدن کجا و سفر با پای برهنه و خار مغیلان کجا…

دلت می خواهد یک شب در تل زینبیه روی خاک ها بخوابی و تجسم خیالی کنی از ظهر عاشورا.

مگر می شود به کنار ضریح مطهر سربریده سالار شهیدان روی و قطرات اشک را در دیده محبوس کنی. اگر سنگدل هم باشی در گودال قتلگاه گویی جان را با آب دیده شستشو می دهی و تو می مانی یک نجوای عاشقانه با پیر کربلا حبیب بن مظاهر…

• محمد رستمی – فعال رسانه ای

برچسب ها :ناموجود