در روزگاری که تبلیغات زندگی آدم ها را به کنترل خود درآورده است و هر روز با گسترش رسانه های نوین از تنوع و لذت و جذابیت هم برخوردار می شود بسیاری از آداب و رسوم کم کم به ضد خود تبدیل می شوند و چه بسا اگر روند به این شکل پیش برود هم کارکردهای آنان کمرنگ شود و هم شوربختانه به بخشی از مزاحمت ها در زندگی تبدیل شود.
نوروز یکی از پایه های فرهنگی است که چون یک ملات اجتماعی نه تنها ایرانیان بلکه قلمرو فرهنگی ایران بزرگ را بهم پیوند می زند و پیام های صلح و مهربانی و نوع دوستی آن جهانی را تحت تاثیر قرار می دهد.
هوشمندی نیاکان ما و در راس آنها کشاورزان و دامداران که متناسب با تغییرات فصول و تنظیم ضرب آهنگ زندگی و اول بهار را آغاز سال دانستن جهانی را به شگفتی وامی دارد.
تعادل این گمشده و مساله اصلی زندگی چنان مورد توجه این قوم فرهنگ ساز و تمدن آفرین بوده است که در کنار زایش و رویش که علمای علوم جدید آنرا توسعه می نامند نماد آنرا در نوروز تعادل بخش و زایش و رویش دیده اند.
نوروز در فرهنگ بومی ما با عناصر فرهنگی ممتاز پیوند دهنده همراه بوده است. از خانه تکانی منزل تا صلح و سازش و تکاندن دل از غبار کینه از یاد اموات و تکریم و به یاد آنان بودن تا سرکشی از خانه بزرگتر ها از عیدی دادن و عیدی گرفتن از یاد همسایه بودن و تا شروع کار و فعالیت و تجدید روحیه و رفتن به دامن دشت و صحرا بی آنکه آسیبی به آن برسد نمونه هایی از این کارکردهای دیرینه این دیرینه رسم نیاکانی است.
آنان که سنی از آنان سپری شده است اتفاقا پنج روز پنجه را به یاد دارند برخلاف امروز خبری از سفر نبود شاید همان رسم حکمرانی پنج روزه میر نوروزی بقول حافظ همین پنج روز باشد حکم میر نوروزی و سوابق آن که در این مقال نمی گنجد در این موضوع و برداشت آنان از پنجه بی تاثیر نبوده است.
کجای نوروز ما این همه تجملات و تشریفات بود…
کجای نوروز ما دور شدن از مأوا و منزل و خطر سفر بود اتفاقا نوروز فصل جمع شدن همه در کنار بزرگی بود هرچند تحرک مکانی امروز را نباید در اجتنابناپذیر بودن برخی سفرها نادیده گرفت.
زندگی بود و یک آش شب عید و شعله های یک چراغ توری و آوای هوره و دو سه روزی سرکشی از خانه اقوام و سپس آستین همت بالا زدن پی وصلتی و یک نامزدی و عروسی ساده. بعد از آن کار بود و فعالیت. این همه خرید و هجوم به بازار ها نبود. یک میهمانی ساده به سادگی نیمروی کوکب خانم و لبنیات محلی با نان ساجی که در آتش عشق به دیگری می پخت. یک لباس ساده که علامتی از نو شدن بود که تا همسایه عزیز از دست داده لباس نو نمی پوشید و اجاق خانه اش پی آش شب عید روشن نمی شد کسی در خانه خود آش نمی پخت و لباس نو نمی دوخت!
این مودت و مهربانی کجا و نمایش بازی های اینستاگرام کجا؟!
این سادگی و قناعت کجا تغییرات همه اسباب زندگی کجا.
کمی به فکر آن بینوای رخ زرد هم باشیم به فکر آن بازنشسته باشیم با عروس و داماد و نوه هایش برگردیم به صفای نوروز به سادگی آن به طراوت بهار برویم به تماشای گل های رنگارنگ آن نه زایش رسم و رسوم من درآوردی رنگارنگ.
کجا سر سفره هایمان لاک پشتی چینی و ویتنامی بود؟!
مگر یادتان نیست در موسم بهاران گرفتن ماهی در رود هم نهی می شد که پیران می گفتند فصل زاد و ولد ماهیان است مگر یادمان رفته است کسی به شاخه های تر درختان کوهساران دست نمی زد و با آنکه گاز و نفت به آبادی نیامده بود نای تبرها خاموش بود پی آوردن هیزم و کسی پا بر سر سبزه به خواری نمی نهاد.
بگذاریم نوروز فصل بر باد دادن غم ها باشد نه اندوهی بر دل پی ناکامی در خرید بیشتر.
به تماشا سوگند و به آغاز کلام نوروز به همین سادگی هایش می ماند نه خرج های اضافه و هزینه های طاقت فرسا.
✍️ محمد رستمی
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0